دنیای شعر و هنر پارسی
تا شقایق هست زندگی باید کرد...

در سال 1851 تئودور ونگوگ (يك واعظ كليسا ) و آنا كورنليا كاربنتوس (دختر يك كتابفروش ) با هم ازدواج كردند . اين زوج داراي شش فرزند شدند كه وينسنت ويليام ونگوگ دومين فرزند خانواده بود و در 30 ام مارس سال 1853 متولد شد. محل تولد وي در روستاي زاندرت واقع در جنوب هلند است. چهار سال بعد (1857) برادر مورد علاقه وينسنت يعني تئو به دنيا آمد. وينسنت تحصيلات ابتدايي را در 1861 شروع كرد و در مراحل بعدي تحصيل استعداد خود را در فراگيري زبانهاي خارجي نشان داد (زبانهاي فرانسه، انگليسي و آلماني) در مارس 1868 وي دانشگاه را در ميانه سال تحصيلي رها كرد و به زادگاه خود بازگشت در جولاي 1869 به كارآموزي در اداره مركزي دلالان آثار هنري Goupil(در پاريس) پرداخت.

او كارش را در Hague يكي از گالري هاي اين مجموعه به مديريت عمويش وينسنت آغاز نمود. وي در سال 1873 به شعبه لندن اين موسسه نقل مكان نمود و در آنجا بود كه برخورد تماس روزانه وي با نقاشي ها و ترسيمات هنري استعداد خفته وي را در اين زمينه بيدار نمود. وي در پايان كار روزانه خود به گالري ها و موزه‌هاي هنري لندن مي‌رفت و در دل آثار نقاشي بزرگاني چون Jean-Francois Millet و Jules Breton را تحسين مي‌كرد

به مرور زمان وينسنت علاقه به كار خود را ازدست داد و به انجيل روي‌ آورد و بدين ترتيب عملكرد وي در گالري افت محسوسي نمود تا سال 1875 وي دوبار بين شعب لندن و فرانسه Goupil
نقل مكان نمود. بي قراري وي در اين سالها باعث مي‌شد كه مدام در نمايشگاههاي هنري Louvre , Salon پرسه بزند و اتاق خود را با انواع آثار هنري مدرسه Hague و هنرمندان Barbizon بيارايد.
در اواخر مارس 1876 وينسنت از Goupil جدا شد و با الهام از يك اشتياق سوزان دروني تصميم گرفت كشيش شود و به طور پراكنده فعاليت مختصري نيز در اين زمينه انجام داد.
اما رو ح بيقرار او ، به نيت تدريس در يك مدرسه شبانه‌روزي او را مجددا به لندن كشانيد و در جولاي 1876 شغلي در Isleworth (نزديك لندن ) براي آموزش و وعظ به وي پيشنهاد شد. در چهارم نوامبر همان سال ونگوگ اولين موعظه خود را ايراد كرد
این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:زندگینامه و آثار نقاشان معروف, توسط محمد |



اين عكس رو همه ميشناسين اثر نقاش معروف لئوناردو داوينچي

با هم بخش مختصري از زندگي اين شخص رو ميخوانيم

لئوناردو داوينچي هنرمند و نقاش ايتاليايي فرزند مرد ثروتمندي بود كه در سا ل۱۴۵۲در (وينچي) نزديك فلورا نس بدنيا آمد. چون پدرش از لحاظ مالي قدرت كافي دا شت لذا لئوناردو نزد پيكر تراش معروف آندرئادي ورگيو به تعليم پرداخت در سال1483 به ميلان رفت ودر آنجا سرپرستي بسياري از امور دوك اسفورزا را بر عهده گرفت. وي در سال1502 به خدمت سزار بورژويا رفت و از طرف او بعنوا ن مهندس و معمار به بسياري از شهر هاي ايتاليا سفر كرد و در بازگشت به فلورا نس چهار سال از وقت خود را صرف يكي از بهترين اثر ارزنده ا ش كرد . اين اثر تصوير موناليزا است كه (لبخند ژوكوند) معروف است و بجرات مي توان آ ن را با ارزش ترين تابلوي نقاشي جهان دانست . اين اثر در سال 1911ازموزهء (لوور) پاريس به سرقت رفت وسروصداي عجيبي به راه انداخت. سارق يك نفر ا يتا ليا يي بود . كه مي گفت حس وطن پرستي و علا قه به آثار هنري ا يتا ليايي او را بر آن دا شت . كه دست به چنين كاري بزند . لبخند ژوكو ند دوباره به لوور عودت داده شد . لئوناردو مردي همه فن حريف بود و در نقاشي/حجاري/معماري/مهندسي/نويسندگي/موسيقي هنر خود را به منصه ظهور رسانيد . اين استاد عاليقدر مدتها در فكر آن بود ماشيني بسازد كه بتوان با آن پرواز كرد. يكي از ارزنده ترين آثار او آخرين شام است كه بر ديوار صومعهء سا نتا ماريا در سال 1498ترسيم شده است وي سال1519 در شصت وهشت سالگي در گذشت

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:زندگینامه و آثار نقاشان معروف, توسط محمد |
کلود مونه بنیانگذار سبک امپرسیونیسم


كلود مونه (Claude Monet) موسوم به اسكار كلود مونه يا كلود اسكارمونه بنيانگذار سبك امپرسيونيسم در عرصه نقاشي بود.
مونه به فلسفه امپرسيونيسم نيز بها داد، در واقع نام امپرسيونيسم برگرفته از نامي است كه او بر يكي از آثار نقاشي خود گذاشته است: طلوع امپرسيون.
مونه در 14 نوامبر 1840 در پاريس پا به عرصه وجود گذاشت. در سال 1845 به همراه خانواده‌اش به بندر لوهاور رفت و در سال 1851 به رغم خواسته پدر كه مي‌خواست كلود نيز مانند ساير افراد خانواده مغازه‌ايي بزند و در آن به كار مشغول شود، او به دبيرستان هنر لوهاور رفت.او در ابتدا با ذغال تصاويري مي‌كشيد وآن‌ها را به قيمت 10 يا 20 فرانك مي‌فروخت. اولين معلم او در زمينه نقاشي ژاك فرانسوا اوشار از شاگردان نقاش معروف ژاك لويي داويد بود. تا سال 7-1856 تحول خاصي در مونه ايجاد نشد، در اين سال نقاشي به نام "اوژن بودن" الهام بخش او شد و نقاشي رنگ و روغن را به مونه آموخت.بودن همچنين تكنيك‌هاي نقاشي در فضاي باز را به مونه آموخت.

مونه اما پس از رفتن به پاريس به لوور رفت و در آنجا نقاشاني را مشاهده كرد كه از آثار استادان قديمي كپيه برداري مي‌كردند.مونه سالها در پاريس ماند و در اين زمان دوستان زيادي پيدا كرد كه يكي از آنان ادوارد مانه بود.چندي بعد به پياده نظام در الجزاير پيوست و دوسال را در آنجا خدمت كرد.مونه پس از بازگشت از الجزاير به شدت نسبت به آموزه‌هاي قديمي نقاشي احساس سرخورگي كرد، درنتيجه به همراه دوستان نقاشي نظير پير اگوست رنوار ، فردريك بازيل و آلفرد سيسلي دست به تاسيس سبك جديدي در زمينه هنر نقاشي زد. از مشخصه‌هاي اين سبك نقاشي كه در فضاي باز ترسيم مي‌شود، نشان دادن تاثير امواج نور خورشيد بر طبيعت، استفاده از رنگ‌هاي شكسته و كشيدن سريع قلم مو بر بوم است.اين سبك چندي بعد امپرسيونيسم نام گرفت.

مونه در زمان جنگ فرانسه و پروس(منطقه‌اي كه در سال 1871 در كنار ساير ايالات آلماني زبان كشور آلمان را تشكيل داد) به انگلستان پناهنده شد. او در آن زمان به مطالعه بر آثار جان كنستابل و جوزف مالورد ويليام ترنر پرداخت. اين دو نقاش برجسته انگليسي كه در زمينه ترسيم مناظر تخصص داشتند.تاثير به سزايي بر نوآوريي‌هايي كه مونه در زمينه رنگ نقاشي پديد آورد، گذاشتند.

مونه در سال 1872 يا 1873 نقاشي امپرسيون، طلوع خورشيد را ترسيم كرد.اين نقاشي نمايي بود از منظره بندر لوهاور.از نام همين نقاشي بود كه لويي لروي منتقد آثار نقاشي نام امپزسيونيسم را ابداع كرد نامي كه بعدها امپرسيونيست‌ها آن را به خود نسبت دادند.مونه در سال 1977 يكي از آثار بديع خود را به نام ايستگاه ترن سن لازار پديد آورد.



مونه در سال‌هاي 1880 و 1890 به ترسيم تعدادي از استادانه ترين نقاشي‌هاي خود پرداخت. در اين نقاشي‌ها عنصر نور و شرايط آب و هوايي بيش از ساير عناصر جلوه مي‌كنند.

مونه با تكيه بر اين عناصر آثار زيبايي نظير كيليساي جامع روئن ساختمان‌هاي پارلمان ، صبح‌هاي سن و نيلوفر‌هاي آبي را خلق كرد.مونه به ترسيم آثاري از طبيعت محل سكونتش در ژيورني علاقه داشت.او در ژيوني كه بيش از چهار دهه از عمر خود را در آن منطقه گذراند، از نيلوفر‌هاي آبي واقع در بركه روبروي منزل محل سكونتش آثار بديعي را خلق كرد.او همچنين از پلي كه در باغش در ژيورني واقع بود چندين تابلوي نقاشي كشيد و از كناره‌هاي زيباي رود سن نيز آثار زيبايي ترسيم كرد.

مونه سرانجام پس از سپري كردن عمري پر فراز ونشيب در 5 دسامبر 1926 بر اثر ابلا به سرطان ريه درگذشت و در يك مراسن ساده در قبرستان كليساي ژيورني به خاك سپرده شد.ژرژ كلمانسو از نخست وزيران سابق فرانسه و سياستمدار مشهور دوران جنگ جهاني اول كه از دوستان مونه محسوب مي‌شد، در مراسم تشييع جنازه وي حضور يافت.
این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:زندگینامه و آثار نقاشان معروف, توسط محمد |
(هارمنس‌ زئون‌ فان‌ رين‌)، ملقب‌ به‌ رامبراند در15 جولاي‌ سال‌ 1606 در (ليدن‌) هلند و دريك‌ خانواده‌ تقريبا فقير متولد شد، پدرش‌ يك‌آسيابان‌ و مادرش‌ دختر يك‌ نانوا بود.
علي‌رغم‌ اينكه‌ خانواده‌ او در تنگدستي‌ به‌ سرمي‌بردند، اما آرزوي‌ پدر و مادر، تحصيل‌فرزندان‌ بود. لذا رامبراند را به‌ مدرسه‌ (لانين‌)در ليدن‌ فرستادند، تا در آنجا به‌ كسب‌ علم‌بپردازد. رامبراند هوش‌ زيادي‌ در آموختن‌داشت‌ و در 14 سالگي‌ توانست‌

دوران‌ مدرسه‌ رابه‌ پايان‌ برساند. مادر و پدر از او خواستند كه‌ به‌دانشگاه‌ برود، اما رامبراند علاقه‌اي‌ به‌ درس‌خواندن‌ نداشت‌ و احساس‌ مي‌كرد از يك‌ قلم‌مو وجعبه‌اي‌ از رنگ‌ و تكه‌اي‌ كاغذ، لذت‌ بيشتري‌مي‌برد; اما به‌ اصرار والدين‌، مجبور به‌ ثبت‌نام‌ دردانشگاه‌ ليدن‌ شد. همان‌طور كه‌ انتظار مي‌رفت‌در دانشگاه‌ پيشرفتي‌ نداشت‌ و درس‌ را نيمه‌ كاره‌رها كرد و رو به‌ هنر نقاشي‌ آورد.
در ابتدا شاگرد (جكوب‌ ون‌ اسوانبراش‌) شد.سپس‌ به‌ آمستردام‌ رفت‌ و زير نظر اساتيدي‌ چون‌(پيتر لاستمان‌) به‌ آموزش‌ تكنيك‌ رنگ‌ و بازي‌ بانور و سايه‌ شد. البته‌ (پيتر لاستمان‌) علاوه‌ برآموزش‌ نقاشي‌ به‌ او درباره‌ زندگي‌ اسطوره‌ها،تاريخ‌ اديان‌ و علوم‌ تاريخ‌ مطالب‌ زيادي‌ آموخت‌و به‌ او ياد داد از اين‌ نمادها در نقاشي‌ استفاده‌كند.
همچنين‌ رامبراند تحت‌ تاثير (كار واژيو) نقاش‌بزرگ‌ ايتاليايي‌ قرار گرفت‌. اين‌ نقاش‌ ايتاليايي‌ درآثارش‌ از نور و سايه‌ استفاده‌ مي‌كرد و همين‌تكنيك‌ به‌ اصلي‌ترين‌ نقطه‌ كار رامبراند تبديل‌ شد.رامبراند بعد از تعليم‌ در آمستردام‌ به‌ ليدن‌بازگشت‌ و در زادگاهش‌ به‌ يادگيري‌ و تمرين‌نقاشي‌ پرداخت‌. او مي‌خواست‌ كار خود را به‌بهترين‌ نحو ارائه‌ دهد و در اين‌ راه‌ هم‌ موفق‌ بود.


ورود به‌ عرصه‌ هنر نقاشي

رامبراند در 22 سالگي‌ به‌ يك‌ استاد در زمينه‌نقاشي‌ تبديل‌ شد و پذيراي‌ شاگردان‌ نقاشي‌ بود،در اين‌ زمان‌ حدود 100 پرتره‌ از چهره‌ خود وديگران‌ نقاشي‌ كرد و در كارنامه‌ هنري‌اش‌ ثبت‌شد. رامبراند در سال‌ 1631 براي‌ آموزش‌ بيشترنقاشي‌ به‌ آمستردام‌ رفت‌ و سعي‌ كرد به‌ عنوان‌ يك‌پرتره‌ نگار به‌ شهرت‌ و ثروت‌ برسد و در همان‌ زمان‌بود كه‌ آثاري‌ چون‌ (قرباني‌ كردن‌ ايزاك‌) و اثراسطوره‌ (داني‌) را كشيد. وي‌ در همان‌ سال‌ با(ساسكيا ون‌ يولنبراگ‌) دختري‌ زيبا و برادرزاده‌يك‌ دلال‌ ثروتمند تابلوهاي‌ هنري‌ آشنا شد وچندين‌ پرتره‌ از صورت‌ وي‌ كشيد و به‌ او هديه‌داد، در اين‌ ميان‌ عاشقي‌ و دلدادگي‌ ميان‌ اين‌ دومنجر به‌ ازدواج‌ شد.
رامبراند در اين‌ دوران‌ مي‌كوشيد تا از برخي‌نمادهاي‌ ديني‌ در كار خود استفاده‌ كند. بسياري‌از آثار او در زمينه‌ نمادهاي‌ مذهبي‌ ماندگاري‌بيشتري‌ نسبت‌ به‌ ديگر كارهاي‌ وي‌ پيدا كرد.تابلوي‌ (ساختمان‌ سامسون‌) در سال‌ 1636يكي‌ از آثار مذهبي‌ اوست‌.
در طول‌ اين‌ دهه‌ آتليه‌ نقاشي‌ رامبراند مملو ازدانشجويان‌ و هنرجويان‌ رشته‌ نقاشي‌ بود و او ازاين‌ راه‌ كسب‌ درآمد مي‌كرد. رامبراند از سال‌1637 به‌ دنبال‌ تكنيك‌ خاصي‌ بود كه‌ درطراحي‌ پرتره‌هايش‌ به‌ خوبي‌ مشاهده‌ مي‌شد.
رامبراند مردي‌ ولخرج‌ بود و يك‌ كلكسيونر بزرگ‌به‌ حساب‌ مي‌آمد و همين‌ شيوه‌ زندگي‌ او را سال‌1641 به‌ ورشكستگي‌ كشاند. آن‌ سال‌ها براي‌رامبراند دوراني‌ نكبت‌ بار بود. مرگ‌ سه‌ فرزندش‌غمي‌ بزرگ‌ بر دلش‌ گذاشت‌. در سال‌ 1643همسر دوست‌ داشتني‌اش‌ بعد از زايمان‌ چهارمش‌كه‌ پسري‌ به‌ دنيا آورد، چشم‌ از جهان‌ فروبست‌.رامبراند نام‌ پسرش‌ را (تيتسو) نهاد.
او براي‌ پرستاري‌ فرزندش‌، زني‌ بيوه‌ به‌ نام‌(هندريكي‌ استوفل‌) را استخدام‌ كرد كه‌مدل‌هاي‌ نقاشي‌ وي‌ نيز مي‌شد. چندي‌ بعد اين‌دو با هم‌ ازدواج‌ كردند، اما او هرگز جاي‌ همسراول‌ رامبراند را پر نمي‌كرد. رامبراند در فقر به‌ سرمي‌برد، حتي‌ پولي‌ نداشت‌ تا به‌ كسي‌ بدهد تامدلش‌ شود. لذا مجبور بود پرتره‌ خودش‌ راترسيم‌ كند.
مرگ‌ همسر دومش‌ در سال‌ 1663 و مرگ‌ تنهاپسرش‌ كه‌ 27 سال‌ بيشتر نداشت‌، در سال‌1668، حوادثي‌ بودند كه‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌دادند تا كارهاي‌ رامبراند در سال‌هاي‌ بعد مملو ازغم‌ و اندوه‌ باشد. وضعيت‌ مالي‌ و ورشكستگي‌ او تاسال‌ها به‌ درازا كشيد، اما او با اعتماد به‌ نفس‌ وقدرت‌ كار مي‌كرد. بسياري‌ از آثار رامبراند در آن‌دوران‌ مورد تحسين‌ قرار گرفت‌.
بالاخره‌ 11 ماه‌ بعد از مرگ‌ فرزندش‌، رامبراند در14 اكتبر سال‌ 1669 در آمستردام‌ چشم‌ ازجهان‌ فرو بست‌.


آثار اين‌ نقاش‌ بزرگ‌

حدود 600 اثر از تابلوهاي‌ نفيس‌ رامبراند بجامانده‌ است‌. البته‌ او بيش‌ از اين‌ تعداد نقاشي‌كشيد، اما با گذر زمان‌ و بروز جنگ‌ جهاني‌ اول‌ ودوم‌ و همچنين‌ تاثير بد تغييرات‌ آب‌ و هوايي‌،بسياري‌ از پرتره‌ها و نقاشي‌هاي‌ رنگ‌ و روغن‌رامبراند از بين‌ رفته‌ است‌. هم‌ اكنون‌ تعدادي‌ ازتابلوهاي‌ اين‌ نقاش‌ معروف‌ در موزه‌ هنري‌ (سائوپائولوي‌) برزيل‌، (لوور) فرانسه‌ و (ريجكس‌)آمستردام‌ نگهداري‌ مي‌شود.
معروف‌ترين‌ تابلوهاي‌ وي‌ (يعقوب‌ و پسرانش‌)،(سنت‌ پائول‌ آزاد شده‌ از زندان‌)، (دختر جوان‌در آستانه‌ در نيمه‌ باز)، (آسياب‌)، (خانواده‌)،(درس‌ تشريح‌)، (سامري‌ طوبيا و خانواده‌اش‌) و(نگاه‌ شب‌) مي‌باشد.


كشف‌ پرتره‌ تازه‌ رامبراند

پرتره‌ تازه‌اي‌ از چهره‌ رامبراند، نقاش‌ بزرگ‌هلندي‌ كشف‌ شد. متخصصان‌ توانسته‌اند اين‌پرتره‌ را از زير لايه‌هاي‌ رنگي‌ كه‌

چهره‌ يك‌اشراف‌زاده‌ روس‌ را نشان‌ مي‌داد بيرون‌ آوردند.اين‌ متخصصان‌ با دقت‌ و ظرافت‌ لايه‌هاي‌ مختلف‌اين‌ نقاشي‌ را برداشتند، تا چهره‌ رامبراند با چانه‌گرد و چشمان‌ دلنشين‌ از زير آن‌ پيدا شود. اين‌چهره‌ كاملا به‌ پرتره‌هاي‌ ديگر اين‌ نقاش‌ شبيه‌است‌. اين‌ پرتره‌ در سال‌ 1634 وقتي‌ رامبراند28 ساله‌ بود، توسط او كشيده‌ شده‌ است‌. احتمالاچند سال‌ بعد يكي‌ از شاگردان‌ او با افزودن‌گوشواره‌، ريش‌ كوچك‌، موي‌بلند و كلاه‌ مخملي‌روسي‌، آن‌ را به‌ چهره‌ يك‌ اشراف‌زاده‌ روسي‌بدل‌ كرده‌ است‌. هم‌اكنون‌ با برداشتن‌ لايه‌هاي‌اضافي‌ اين‌ نقاشي‌، پي‌ به‌ اصليت‌ آن‌ برده‌اند.


رامبراند تنبلي‌ چشم‌ داشت‌

پژوهشگران‌ دانشگاه‌ پزشكي‌ (هاروارد)، اعلام‌كردند با بررسي‌ برروي‌ پرتره‌هاي‌ رامبراند كه‌ ازصورتش‌ كشيده‌ بود، اين‌ طور بر مي‌آيد كه‌ اودچار تنبلي‌ چشم‌ بوده‌ است‌.
به‌ گفته‌ اين‌ پزشكان‌، احتمالا اين‌ نقص‌ در رامبراندسبب‌ شده‌ بود كه‌ دنيا را به‌ شكل‌ تصويري‌ تخت‌ ومسطح‌ ببيند. ميزان‌ بودن‌ چشم‌ها به‌ افراد اين‌توان‌ را مي‌دهد كه‌ همه‌ چيز را سه‌ بعدي‌ ببينند،اما پژوهشگران‌ باتحقيق‌ برروي‌ 24 نقاشي‌رامبراند به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيدند كه‌ در همه‌ اين‌ آثاربجز يكي‌، چشم‌ سمت‌ راست‌ تابلو به‌ جلو خيره‌شده‌ و چشم‌ ديگر به‌ سمت‌ بيرون‌ از تابلو متمايل‌است‌.
پژوهشگران‌ بر اين‌ عقيده‌اند كه‌ چشم‌ چپ‌ اومشكل‌ داشته‌، چرا كه‌ او با نگاه‌ كردن‌ در آينه‌ ازخود نقاشي‌ مي‌كرده‌ است‌. به‌ گفته‌ پژوهشگران‌نتايج‌ اين‌ تحقيق‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ معلوليت‌هاهميشه‌ هم‌ به‌ ضرر انسان‌ نيستند و مي‌توانند درزمينه‌ و رشته‌هاي‌ ديگر به‌ سود او تمام‌ شوند.
يكي‌ از تابلوهاي‌ ربوده‌ شده‌ رامبراند با پست‌ پس‌فرستاده‌ شد
يكي‌ از تابلوي‌ نقاشي‌ رامبراند كه‌ در سال‌ 1939ميلادي‌ توسط نازي‌ها ربوده‌ شده‌ بود، از طريق‌پست‌ به‌ كلكسيون‌ آثار هنري‌ غارت‌ شده‌ در اروپاعودت‌ داده‌ شد.
در پي‌ تهاجم‌ آلمان‌ نازي‌ به‌ كشور چكسلواكي‌،نازي‌ها 700 اثر هنري‌ را دزديده‌ بودند. در اين‌ميان‌ تابلوي‌ سنت‌ پائول‌ در زندان‌، اثر رامبراند به‌چشم‌ مي‌خورده‌ كه‌ اكنون‌ توسط شخص‌ ناشناسي‌با يك‌ بسته‌ پستي‌ به‌ كلكسيون‌ آثار هنري‌ غارت‌شده‌، در اروپا واقع‌ در شهر لندن‌ ارسال‌ شد. اين‌شخص‌ در ازاي‌ باز پس‌ دادن‌ تابلو هيچ‌ تقاضايي‌نكرده‌ و با ميل‌ خود، آن‌ را باز پس‌ داده‌ است‌.
این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:زندگینامه و آثار نقاشان معروف, توسط محمد |


ژاک لوئی داوید (به
فرانسوی Jacques-Louis David ا ) (۳۰ اوت ۱۷۴۸ - ۲۹ دسامبر ۱۸۲۵) نقاش نامدار فرانسوی و از پیشگامان سبک نئوکلاسیک بوده است. ژاک لوئی داوید از دانش‌آموختگان مدرسه عالی ملی هنرهای زیبای پاریس بود.
وی از هواداران انقلاب فرانسه و از دوستان نزدیک ماکسیمیلیان ربسپیر، یکی از معروفترین رهبران انقلاب فرانسه و بعدها از هواداران ناپلئون بوناپارت گردید. ژاک لوئی دیوید پس از تبعید ناپلئون و بازگشت بوربون‌ها به سلطنت فرانسه، بخاطر نقشش در اعدام لوئی شانزدهم، محاکمه شد. اما لوئی هیجدهم وی را مورد بخشش قرار داد و حتی به وی پیشنهاد همکاری با دربار را کرد. اما ژاک لوئی داوید آن را نپذیرفت و خود را به بلژیک تبعید کرد.
وی در تاریخ ۲۹ دسامبر ۱۸۲۵ میلادی در بروکسل درگذشت.


آثار شاخص وی:

سوگند هوراتی‌ها (۱۷۸۴)
مرگ سقراط (۱۷۸۷)
لیکتور جسد پسرانش را برای بروتوس می‌آورد (۱۷۸۹)
مرگ مارا (۱۷۹۳)
مداخله زنان اهل سابین (۱۷۹۹)
ناپلئون در حال عبور از آلپ (۱۸۰۰)
پاپ پیاس هفتم (۱۸۰۵)
تاج‌گذاری ناپلئون (۱۸۰۶)
این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:زندگینامه و آثار نقاشان معروف, توسط محمد |



فریدا کالو در شهرک کوچکی به‌نام کویوکن، در حومه‌ی شهر مکزیکو به‌دنیا آمد. پدرش یک نقاش و عکاس یهودی-آلمانی با اصلیت رومانیایی بود. فریدا در سن شش سالگی دچار بیماری فلج اطفال شد و ‌همین موضوع باعث شد تا پای راست او همیشه لاغرتر از پای دیگرش باشد. با این وجود، شخصیت بی‌پروا و چابکش موجب شد که در طول زندگی بتواند بر ناتوانایی‌های جسمی خود چیره شود.
در سال ۱۹۲۵ کالو در تصادف مهیب اتوبوسی که بر آن سوار بود به شدت مجروح شد. اما اراده‌ی قوی‌ او برای زیستن به او اجازه داد که از آسیب‌های جسمی‌اش جان سالم به‌در برد و در نهایت قادر به راه‌رفتن شود. با این وجود، درد پای فریدا هرگز به‌طور کامل او را ترک نکرد.
روی آوردن به نقاشی

پس از این تصادف، فریدا توجهش را از حرفه‌ی پزشکی به نقاشی معطوف کرد. نقاشی‌های فریدا بازتابی از تجارب و زندگی شخصی او هستند. وی در نقاشی‌هایش تاکید زیادی بر رنج و همچنین زندگی خشن زنان دارد. از ۱۴۳ نقاشی‌ای که او کشیده‌است پنجاه و چهارتایشان خودنگاره هستند. چهره‌نگاری‌های کالو از خودش آمیخته با مفاهیم و نمادهای شخصی‌اند. با سررشته‌ای که فریدا از علم پزشکی داشت، بعضی نقاشی‌هایش با دقت بسیار در کالبدشناسی بدن انسان کشیده شده‌اند. فرهنگ مکزیکی تأثیر زیادی بر کالو داشت و این موضوع به وضوح در نقاشی‌هایش نیز مشهود است.
نقاشی‌های کالو مورد توجه نقاش به‌نام مکزیکی دیه‌گو ریورا، که بعداً در سال ۱۹۲۹ با او ازدواج کرد، قرار گرفت. در زمان ازدواج دیه‌گو ۴۲ ساله بود و فریدا ۲۲ سال داشت.ازداوج کالو و ریورا بی‌ثبات بود و پس از ۱۰ سال به یک جدایی طولانی و سپس طلاق انجامید. اما کالو و ریورا در سال ۱۹۴۰ دوباره ازدواج کردند
عقاید سیاسی

در آن زمان انقلاب مکزیک که به رنسانس می‌مانست رخ داده بود. این رنسانس را ادبیات و هنر جدیدی همراهی می‌کرد که بیشتر فلسفی بود تا سیاسی. پس از انقلاب حزبی کمونیستیملی‌گرایانه، ضدامپریالیسمی و تمایل به بازگشت به فرهنگ آزتک نیز درمیان روشنفکران همفکر فریدا شدید بود
کالو یکی از طرفداران فعال کمونیسم بود. او رابطه‌ی عشقی کوتاهی نیز با لئون تروتسکی که نهایتاً در ۱۹۴۰ در شهر مکزیکو توسط نمایندگان استالین ترور شد، برقرار کرد. مدتی بعد از مرگ تروتسکی، فریدا موضعش را تغییر داد و حمایت خود را از شوروی زیر رهبری استالین اعلام کرد. او از طرفداران مائو بود و از چین به عنوان «امید جدید سوسیالیسم» نام می‌برد. خانه کالو با نقاشی‌ها و طرح‌های بسیاری با مضامین سوسیالیستی، از جمله تصاویری از مارکس، انگلس، استالین و مائو تزیین گشته‌بود.
تشکیل شد. احساسات سبک هنری

کالو هرگز خود را سورئالیست نمی‌خواند، هرچند که کارهایش گاهی به عنوان هنر سورئالیستی در نظر گرفته می‌شوند و او نمایشگاه‌های متعددی به همراه سورئالیست‌های اروپایی برپا کرده‌بود. شیفتگی و کشش او به مسائل زنانه و روش صریح و صادقانه‌ای که به وسیله‌ی آن، این شیفتگی را در نقاشی‌هایش نشان می‌داد، باعث شده‌است بعضی صاحب‌نظران او را به عنوان یکی از فمینیست‌های قرن بیستم برشمردند.


تمایلات عشقی و ********

فریدا کالو عشاق بسیاری داشت و در زندگی ******** خود حتی مرز جنسیت را زیر پا گذاشت. فریدا غیر از شوهرش، دیه‌گو ریورا نقاش و کمونیست معروف، با افراد مشهور دیگری نیز رابطه داشت. از آن‌ها می‌توان به لئون تروتسکی، کمونیست شهیر روسی، و پائولت گدار، بازیگر معروف و همسر چارلی چاپلین اشاره کرد.
مرگ

کالو در ۱۳ ژوئیه، ۱۹۵۴ به خاطر انسداد جریان خون درگذشت. خاکستر او هم‌اکنون درون کوزه‌ای در خانهٔ قدیمی اوست که حالا تبدیل به «موزهٔ فریدا کالو» شده‌است.
-امیدوارم که عزیمت دلپذیر باشد و امیدوارم که هرگز برنگردم. (آخرین کلماتی که قبل از مرگ‌ در دفترچهٔ خاطرات‌اش نوشت)
آثاری درباره‌ی کالو


دربارهٔ زندگی کالو سه فیلم ساخته شده‌است:
  • فریدا کالو نام فیلم مستندی بود که در سال ۱۹۸۲ در آلمان ساخته شد.
  • در سال ۱۹۸۴ فیلم داستانی‌ای با عنوان فریدا؛طبیعت زنده ساخته شد.
  • در سال ۲۰۰۲ در هالیوود فیلمی با نام فریدا براساس زندگی او ساخته شد. نقش فریدا را در این فیلم سلما هایک بازی می‌کند.
این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:زندگینامه و آثار نقاشان معروف, توسط محمد |
ادگار دگا
edgar dega
امپرسیونیسم
دگا در پاریس به دنیا آمد خانواده ی او از نظر ثروت در حد متوسطی بودند. او بزرگترین فرزند خانواده از بین پنج فرزند بود.در سن 11 سالگی به مدرسه رفت. او نقاشی را به صورت جدی به زودی در زندگی اش شروع کرد وبه کپی کردن آثار موزه ی لوور پرداخت. او ابتدا برحسب توصیه ی پدرش در سال 1853 به دانشکده ی حقوق میرود ولی در سال1855 پس از ملاقات با انگر به سمت نقاشی کشیده می شود. در سال 1870 به جنگ میرودو درطی عقب نشینی چشم های او آسیب میبیند و تا پایان عمرش مشکل چشم هایش او را ناراحت می کند. دگا وقتی با انگر ملاقات کرد او چنین اندرزش داد:ای جوان خط بکش ،خطهای بسیار بکش،از حافظه یا به تقلید از طبیعت از این راه است که می توانی نقاش خوبی بشوی او به این توصیه گوش داد و استاد بی نظیری در عرصه ی خط شد.در سال 1856 به ایتالیا میرود و از کارهای میکل آنژ و هنرمندان رنسانس کپی میکند.و خودش را در زمینه ی آکادمیک به سطح بالایی می رساند. او بیش از تک تک معاصرانش به تنوع بی پایان حرکات خاصی که حرکت پیوسته را تشکیل میدهند پرداخت،بالرینها در یک لحظه ی صید شده و آنی موضو عات مورد علاقه ی اویند.مشخصاتش به عنوان نقاش امپر سیونیست ( به مفهومی که مونه،پیساروو رنوار)هستند غالبا منتقدان را دچار مشکل می کرد. بدون تردید طرحهای دگا بر خلاف طرحهای مانه و مونه به سطح بومهایش نمی چسبند بلکه درژرفا گسترش می یابند و بیننده را به ورای سطح نقاشی می کشانند.وبیننده نیز همواره متوجه قدرت انعطاف پذیری خطوط کناره نمای آثارش میشود.



موزه ویتوریانو درمركز شهر رم یك نمایشگاه از تابلوهای ادگار دگا ، نقاش امپرسیونیست فرانسوی را برگزار كرده است كه كاملترین نمایشگاه از آثار این نقاش مشهور است كه تاكنون در ایتالیا برگزار شده است.

دو اثر از ادگار دگا

---
این صفحه را به اشتراک بگذارید
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:زندگینامه و آثار نقاشان معروف, توسط محمد |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد